"ظالــــم" همیشه سالم ِ ..اینو از قدیم گفتن و این روزها،من و مادرم هرروز بیشتر بهش پی می بریم و تکرارش میکنیم..قریب به بیست ساله که من دارم کنار یکی از همین ظالم ِ سالم های بالفطره زندگی میکنم و هر روز بیست هزار بار،بوسیله او،می شکنم..تحقــــــــیر می شوم..گریه میکنم..خُـــــرد میشوم...تــــــــــــآ میشوم و دوباره بلند میشوم..یک قیام تصنعی..!شاید فقط بخاطر اینکه خودم رو گول بزنم و زندگی و اطرافیانم رو حتی ..!ولی راستش هربار که مرا میشکند،بیشتر و بیشتر توی زمین فرو میروم و کوچک میشوم..هر روز بیشتر از او متنفر میشوم و هر روز بیشتر تنها و پر از حس انتقام میشوم...هر روز بیشتر با خودم،درگیرتر میشوم فقط به قصددروی از این حس های احمقانه ! چون میدانم که من هیچ رقمه زورم به او نخواهد رسید و شاید تا آخر عمر محکوم به یک زندگی این چنینی ام..یکی از دوستان،یک جایی از وبش نوشته بود که : "تنها بودن بهتر از یادآوری دم به دم خودت به دیگران ست.." من هم اولش همین راه را برگزیدم ولی فقط هر روز بیشتر از بقیه فاصله گرفتم و تنها تر شدم..به یک جاهایی رسیدم که وقتی یک دفعه ای از شدت هیجان دوست داشتن یکی از دوستان،او را از این دلتنگی و شدت دوست داشتن آگاه کردم،با بی رحمی تمام نوشت؛با حرف گفتن کافی نیست بهتر نیست با عمل نشون بدی؟؟..یا یک جاهایی که دوست همیزی ِ قدیمی و رفیق گرمابه و گلستانت هم "ماه هــــــــــــــا" ست که محض رضای خدا،حتی بخاطر مناسبتی هم یادت نمیکند..مثل این روزها به یک جاهایی رسیدم که یک نفر را پیدا کرده ام که تلپاتی عجیبی با او دارم ولی او هنوز سلام نداده،از تو میگریزد و خداحافظیش را هم عهده دار بآد میکند!و میرود و بیست روز بیست روز هم خبری نمیگیرد..یا اینکه به یک جایی رسیده باشی که مخاطبین 67نفره ی گوشی ات را با توجه به عملکرد این چندماه ِ اخیر به 18نفر میرسانی که چه؟نمیدانی ..گاهی تعجب از آنست که تو را می شناسد و قـــَدر غم تو را میداند و بازهم آنچنان رها میشوی که فقط خدا میداند بعدش به کدام گوشه می افتی..این روزها دور و بَرم پـــُر شده از این ظالم های سالم که کک شان هم نمیگزد بی شک!که تو که هستی و چه میگذرانند این روزها بر تـــــــــــو .. ؟حتی همان هایی که درک میکردند و دل میسوزاندند برای مظلومیتت..حالا فقط میخواهم تا اوج و عمق تنهایی هایم را برای اولین و آخرین بار برای خودم به تصویر بکشم..اینقدر ظالم هایم زیاد شده اند که هرطرفم را گرفته اند ؛نه عقب تر جایی هست نه جلوتر راهی هست..شاید خدا در جواب شکوه هایم بگوید برای رهایی ات باید از مکان ظلم دوری میکردی..اما به کجا باید رفت؟بدون "پشتیبان" ..مرا آنچنان مغروق در تنهایی هایم رها کرده اند که گاهی از شدت این زور،دعا میکنم کاش یک بار هم شده اشتباهی یک لحظه به اندازه کسری از ثانیه یک جای ذهن شان جرقه بخورم به سادگی ِ فراموش شدن..این که به خودشان بیایند که حد ِ ظلم شان از اندازه های خط کش هم تجاوز کرده..شاید هم به قول دوستی،ما اینقدر ساده هستیم که چنین چیزی لیاقتمان شده که حتی اگر شده به یاد ِ کسی بیاییم بخاطر آنست که کسی صرفا سفارش کردهــ..و من نمیگذرم از این ظالم ِ همیشه سالم که از شکستن من لذت می برد و درد های مرا پله میکند برای دسترسی به آسمان هایش..
*اگر یک جایی گفتی "خـــــدا".....التمآس دعا /.
