فـَــــــراتـــــر از 20000 هــــِرتس !
فراتر از صوت،جایـے که اصوات شنیده نمےشوند...جایـے سراسر سکوت و آرامش!
یه مدت ِ زیادیه که من نیستم و خب مشکلات،خیلی زحمت میکشن و هرروز پاشون رو بیشتر بیخِِ ِ گلوی من فشار میدن؛ درحد قطع و وصل نَفَس حتی ! یادش بخیر یه زمانی بود(خیلی دور نه هاااا،همین سالهای آخر دوره دبیرستان رو میگم مثلا)همه توی هول و وَلا بودیم که بعد دبیرستان و کلا کنکور،چطور این دوستی رو حفظش کنیم که خب باتوجه به اسمی که قبلا انتخاب شده بود واس گروهمون،تصمیم به ایجاد یه وبلاگ با همون اسم کردیم و خب خیلی هم خوش بودیم با اون وب ..تقریبا اون دوستایی که نت داشتن میومدن ،ما هم مینوشتیم و نظر میگرفتیم..خلاصه روزگار خوبی بود..اون موقع زیاد بازار گوشی های لمسی و اندروید داغ نبود؛دست کم دُوروبَر ماها ..ینی بودن ااا ولی نه تا این حد فقط انگیری بــِرد ِ ش خیلی معروف بود! اما انصافا" دنیای قشنگی داشتیم با همین گوشی های دکمه ای مون ! اونموقع خیلی وبم رو دوست داشتم و اکثر مواقع دور از چشم مامانم و تُند تُند یا حتی گاها به بهانه ای میرفتم بیرون و از کافی نت پُست میذاشتم! و کلی نظر میگرفتم و حسابی خرکیف میشدم از دیدن کامنتها و تعداد بازدیدکنندگان آمارگیر وبم ! :)هرروز تصمیم میگرفتم چه چیزایی بنویسم،بعد کنکور همش بیام اینجا توی نوشتهای خودم و بقیه ولو شم و دیگه مامانم نــَـگه پاشو برو درس یخون !!! دلم واس همه چی تنگ شده...اعتراف میکنم توی کوچه بازار ِ شلوغ ِ این روزها دربه در دنبال اون روزها میگردم؛روزهایی که :باعجله،تندتند باهزار دلیل مامانم ُ قانع میکردم به رفتن به انجمن شعر ِ "فائزه" شون..وقت هایی که با زهرا بودم ،که در به در دنبال فیلم ومپایر بودیم و از اومدن اپیزودهای جدیدش قند تو دلمون آب میشد!وقتهاییی که با بچها میرفتیم کتابخونه و مسخره بازیا و بستنی خوردنها و الکی درس خوندن و نخوندن ها (!!!) و خندیدن های بلند میزهای مدرسه و دبیرهایی که سَر ِ ذوق میآوردنمون و.............و سه نقطه هایی که حالا میلیاردها نقطه شدن اخرِ خط های ذهنم !بعضی وقتا فک میکنم،آدم های هردهه،حداقل بعد ِ گذشت ِ10سال و اومدن ِ دهه بعدی شون،نوستالوژی شدن ..!حداقل 10سال وقت داشتن با اون خاطرات؛آبنبات خروس نشان ُ خاله بازی ُ دفترهای کاهی ُکتابای مدرسه ُ کارتون های جذاب شون ُ بعدازظهرهای بلند ِ تابستون ُ برف ُبارون هاشون حال کنن و روزگار بگذرونن ولی ما نــــه !!خیلی زود کتاب های عزیزمون شُدن :بخوانیم و بنویسیم/خیلی زود هوامون الوده شد/خیلی زود تنها شدیم/خیلی زود قهر کردیم/خیلی زود پُر زرق و برق شدیم/خیلی زود اینترنتی شدیم !!ینی حتی شادی ها و چیزایی که آرزوی من بود واس بعد دبیرستان و مدرسه و کنکور خیلی زووووووووووود ""نوستـــــــــآلوژی "" شد :/که حالا هربار یادشون میافتم تو دلم میگم؛ یـــــآد بــآآآآآآد آن روزگآآآران ،یــــــــــآد بــــــــــــــــــــــــــــــــــاد !!! حالا خیلی زود دلم واس دوستام تنگ میشه؛دوستایی که شاید دیگه اصلا یاد ِ من نمیوفتن و شاید حتی اصلا، شماره م هم از گوشی اندرویدی شون پاک شده باشه و جاشو به یه چتروم داده باشه!از کجا معلـــــــــوم .....!یادآوری اینا خیلی تلخ ِ و تلخ تر از اون یادآوری اون لحظه ها ؛اصلا عذابت میدن لعنتی هااااا... آره !!و حالا امشب ،من،بعد از مدتها اومدم بلاگفا،اومدم توی میزکارم،اومدم واس چک کردن کامنتهام و همین که هنوز هستن دوستای نازنینی که قــَد ِ یه سَرسوزن هم بیادم هستن برام اوج ِلذت ِ ..واس همین واقعا ازت ممنونــــــــــــــــم * نــــــــــــــرجـــس * عزیزم که هنوزم دوستمی !!! :* :* :* اعتراف میکنم امشب،اومدم پای کامپیوتر و با کیبورد ِ دکمه ای (!)نوشتم و اولش انگشتم به نوشتن نمیرفت؛اُنقدر که به " لـَمس" عادت کرده و موقع ورود به میزکار دستم نمیچرخید؛اُنقدر که بی هوا "لایک" کرده!!درهرحال بازهم از همه دوستان ِ آشنا و نـــــــآاشنا و خواننده های روشن و گاها" خــــــــــــآموش تشکر میکنم که خونه ِ حقیرم و من رو فراموش نکردن؛مـــــــــــــمــــنون *رومـــــــینا* ی مهربونم :* :* :* این چندروز ِ تعطیلات متاسفانه اصلا برای من خوب نبود و حالا که داره تموم میشع؛نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت..خوشحال از بابت گذشتن روزهایی که درد کشیدم و ناراحت از بابت جزوه های ننوشته ای که روی هم تلنبار شدن !!!و اتفاقایی که از خراب شدن تلویزیون جدیدمون گرفته تا گیر کردن ُ حبس شدن ِ من،توی دستشویی و شکسته شدن دَر ُ چکه کردن سقف خونه و وا رفتن ایزوگام ُ تصادف وحشتناک و داغون شدن خودمون و ماشین ُ نشتی لوله بخاری و پخش شدن ِ گاز توی خونه و گازگرفتگی من ُ....... :| . . بازم از همگی تون ممنونم....موفق و موید باشیـــــــــــــــد !! و روزگا بر شما خووووووووووووووووش ! :) دوســـِتــُون دااااااااااااااااااااارم ! {برام دُعـــــــآ کنیــــــــــد لدفن ! }
اما نفهمیدم بعدش چی شد که دیگه نشد! دیگه واس اومد اینجا لحظه شماری نمیکردم ،واس رفتن توی چتروم های یواشکی!! و بازی های دخترونه و وبلاگ خوندن ذوق نداشتم...همه چی خیلی زود عوض شد..روزگارمون پیشرفته تر و زندگی هامون سخت تر و ارزوهامون گم و گور تر شد...!!انگار یجوری "دُور"شدیم..حتی نه به دوریِ مسافت شهرها و دانشگاهامون هاااا؛نــــه !!!بنظرم مسافتِ دوستی ها و دلبستگی ها و صمیمیت هامون خیلی داشت دور میشد.....این چندنفری هم که خیلی با هم اوکی بودیم ،هم دیگه سال به سال زنگ نمیزنیم و حالی نمیپرسیم...فراموش ِ فراموش /.همون ""یادم تورا فراموش "" ِ خودمون !زندگی ها و رابطه ها خیلی آنلاین شد؛خیلی وایبری و لاین ای شد !و شاید هم فراتر از اون ... :/

