فـَــــــراتـــــر از 20000 هــــِرتس !
فراتر از صوت،جایـے که اصوات شنیده نمےشوند...جایـے سراسر سکوت و آرامش!
ولی الان خیلی داغونم!دیگه حوصله این تنهایی رو ندارم.خسته شدم ازش! این سه روز یه عالمه کار انجام دادم و همه جا رو تمیز و مرتب کردم!
مامانم هی زنگ میزنه و حالم می پرسه وسفارش میکنه،بعدم میگه ایشالا فردا راه می افتیم..باز فرداش زنگ میزنه میگه:فردا !
گوش دردم هنوز خوب که نشده هیچ،بدتر هم شده..
برای اولین بار خودم، خودم رو بردم دکتر اونم تنهایی!
.دکترجان بشدت اظهار نگرانی کرد
و گفت گوشم بجوری عفونت کرده و کلی قرص و مُسکِن قوی تجویز کرد!..
خلاصه اوضاعم خیلی خرابه و عملا چیزی هم نمی شنوم!
بعد از دکتر،رفتم کتابخونه یه رمان خارجی به توصیه و تعریف چندی از اساتید محترمه انجمن ادبی گرفتم اما نصفه بستم و گذاشتمش کنار!
آخه فکرکنم این رمان های خارجی به خون من نمیخوره..!حالا هم دیگه نه حس کتاب خوندن دارم،نه نوشتن و حتی تلویزیون دیدن!کسی هم نیست یه زنگی بزنه تنهایی مو پر کنه البته که خودم به همه گفتم که با بقیه رفتم..!نت هم که اصلا وصل نمیشه و همش میره..تازه انگاری دوستامم بی وفا شدن منو فراموش کردن..ملت یا دانشجو ان و مشغول امتحاناشون یا هم کنکوری ان و مشغول جویدن ناخوناشون! اون وقت که ما نبودیم،همه بودن.حالا که ما هستیم هیچکی نیست!دوستان دیگه هم که با مرامممم..اُووووووووووووووووف اصلا نگو و نپرس!آخه این چه وضعشه..ای روزگار..
و حالا واقعا بهم سخت میگذره..دعا کنین مامانم اینا راضی بشن و زود برگردن چون دیگه اصلا تحمل ندارم.
البته واسه این تنهایی خیلی برنامه ریزی کرده بودما مثلا اینکه بشینم فیلم"خاطرات یک خون آشام"
رو ببینم ولی پیداش نکردم،بجاش کیک درست کردم و کلی خوش گذروندم. ![]()
شب که میشه میترسم اگه بخوابم دزد و شبح بیاد
برای همینم تا صبح قهوه میخورم
و نمیخوابم! دیروزصبح همه اتاقم بهم ریختم و کلی مرتبش کردم و تغییر دکوراسیون دادم.
خیلی قشنگ شد خوشم اومد به خودم افتخار کردم!..
MP4ام دیشب خراب شد یعنی فکرکنم سوخت!
بخاطرش نشستم گریه کردم..
ای بابا آخه این چه شانسیه من دارم..
دلم برا داداشم خیلی تنگ شده!
به خودم قول دادم وقتی اومد دیگه دعواش نکنم
و مهربون باشم
.خداکنه زود برگردن که با این حال خراب به مامانم خیلی نیازمندم..!